خواهرم روژیناخواهرم روژینا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگ خواهرانهوبلاگ خواهرانه، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
ژینآژینآ، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

♥نوشه هاییم برای تک خواهر دوست داشتنی ام♥

عید فطر

  روژینا سلام!   خوب  خاله فرح و آریاز خیلی وقته برگشتن بوکان.   دیروز هم عید فطر بود. ولی خاله فرح نتونست برگرده!   ولی همه خونه ی بابا بزرگ بودیم و کلی بازی کردیم.   عید خیلی خوبی بود! بعدش هم  رفتیم پشت بوم تا از درخت توت بچینیم و چیدیم!   تا شب اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونه.   امروز هم  همه گی رفتیم باغ ما! البته امروز خاله فرح هم برگشت.   خیلی خوب بود تا شب باز اونجا! بعد همه اومدن خونه ی ما   و همون شب خاله برگشت بوکان!   امروز هم قراراه باز همه با...
19 تير 1395

بدون عنوان

                                               عزیز دلم بازم سلام! خوب توی یه روز تابستونی خیلی خوبپ! با خاله فرح  اینا رفتیم مهاباد! به چند تا موزه خوب رفتیم اینم عکسای شما در موزه! من عاشق این عکستم! و بعد هم یه جای توقف کردم و هنوانه خوریم! روبه رو مونم یه مغازهی فروش حیوانات بود این میمون رو داشتکه تو و آریاز حسابی ذوق کردید! میمونه: فعلا بابایی! ...
19 تير 1395

مدرسه

مدرسه تموم شد عزیزم! یا بهتر بگم تابستون شروع شد روزا خر هم شما رفتی مدرسه!(تنها شاگرد بودی که اوده) بعد با خانوم معلمت هم عکس انداختی! و دیگه جلسه داشتن معلما تو رفتی کنار خانوم معلمت نشستی و کلی بستنی خوردی! خلاصه روز خوبی داشتی . بعدشم خوش حال خندون توی خونه با کمک با با این رو درست کردی:   برای تابستون کلی برنامه داریمـ ب...
19 تير 1395

بعد مدتها

سلااااام عزیز دلم... روژینایی من تصمیم گرفته بودم دیگه وبت نیام! به جاش تو دفتر  برات بنویسم. ولی بعد دیدم اینجا بهتره! ببخشید خیلی وقته نبودم ولی بگشتم عزیز دلم کلی هم برات مینویسم! ...
19 تير 1395

بیماری شدید

سلام روژینا جونم از دیشب ساعت 3 شب!تب شدیدی داری که اول پاییین میاد و بعد دوباره خیلی بالا میره خلاصه بیحالی و همش دوست داری بخوابی! امروز هم مدرسه نیومدی . و رفتی دکتر دکتر می گفت باید استراحت کنی. الانم خوابیدی امیدوارم زودی خوب بشی برامون دعا کنید
5 بهمن 1394

امشب

امشب نارین و رامان(خاله فراست)اینا اومدن خونه مون و کلی بازی کردیم!   عکسا بعدا
4 بهمن 1394

سرگروه شدن

سلام همون طور که تو پست قبل گفتم میخوام الان ماجرای سرگروه شدن خانوم خانوما رو بنویسم. یه روز تو مدرسه وقتی به کلاس مامان رفتی به مامان گفته بودی: مامان من سرگروه یه دختر شدم بلد نیست هـ بنویسه به جاش مربع می کشه اخه چی کار کنم؟ مامانم بهت گفته بود که باهاش تمرین کنی یاد بگیره و کلی تشویق شده بودی تو راه مدسه هم 6بسته برچسب برات گرفت. حالا  چند روز بود که  هی در فکر اون دختر بودی که چجوری بهش یاد بدی تا بلاخره موفق شدی وخانوم معلم بهت یه مداد تراش جایزه داد. **************** دوستت دارمـــــــــــروژیناــــ **************** دوستت دارم           **...
24 دی 1394

مدرسه

سلام اومدم بگم که تا حالا خانوم معلم تون هرجقد املا گرفته تقریب بیست تا  و شما تو همشون بدون غلط بودی  و چون خانوم معلم هرکس تو املا بدون غلط باشه یه جایزه میده  شما الان 20 تا جایزه داری  خانوم معلمت می گفت: اخ روژینا از دست تو چی کار کنم هرچی جایزه دارم باید بدم تو جایزه هام رو تموم کری! یا همیشه به بچه ها میگه: هه جایزه ها رو دادم به روژنا باید برم جایزه بگیرم. ******************** عکستون هم که رو درخت تلاش چسپونده شده و اسمت رو نمونه درسی  و اخلاقی ها نوشته شده که بعدا عکسش را می زارم. ******************** پست بعدی ماجرای سرگروه شدنتونه   ...
24 دی 1394