خواهرم روژیناخواهرم روژینا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ خواهرانهوبلاگ خواهرانه، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ژینآژینآ، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

♥نوشه هاییم برای تک خواهر دوست داشتنی ام♥

کلی چیز!(سفر به شمال)

1395/7/1 18:03
نویسنده : ژینا
435 بازدید
اشتراک گذاری

سلآمــــ عزیزمــ

کلی چیزا باید بگمــــــ

شرمنده خیلی دیر شدها

 

شکلک های محدثه

 

ف

اول از همه سفر مون به شمال:

چند تا از بهترین دوستای بابا قرار گذاشتن که به هورامان بریم

اما  متاسفانه جور نشد:(

اما به جاش گفتن که میریم شمال

پس ما با  خانواده های عمو عثمان حامدی و کاک مصطفی بهروش

به سوی شمال راه افتادیم!

 روز 20 مرداد 95 راه افتادیم

 ساعت 8 و نیم راه افتادیم چون قرار بود همه ساعت 9 ترمینال باشن

خیلی هیجان داشتی که قراره 1-2 هفته اونجا بمونیم

خلاصه در تمینال همدیگه رو ملاقات کردیم و همونجا

بهار دختر  عمو عثمان که هم سن من بود

به ماشین ما نقل مکان کرد:))

این سفر یه چیز بامزه داشت

که پریا دختر کاک مصطفی دقیقا همسن شما بود

و بهار دختر عمو عثمان هم سن من

به همین خاطر برای ما خیلی خوب بود

 همونطور راه افتادیم   و در تبریز برای ناهار خوردن توقف کردیم

در بین راه هم عکس گرفتیم و هم خوابیدیم.

خلاصه در یه رسون  همه گی رفتیم طبقه بالا و کباب هم خوردیم

کاک مصطفی تاکید داشت که حتما  روز اول تا سرعین بریم.

 بعد ناهار همه میگفتن که بریم پارک برای استراحت کوتاه

و در بستان اباد ساعت 4 و نیم بود که در یه پارک توقف کردیم

عکس شما و پریا در حال دویدن به سمت شهر بازی

می دونم خیلی دوره ولی من که با شما نیومدم مجحبور شدم از اینجا بگیرم

و شما سوار ماشین برقی و قلعه بادی واستخر توپ شدید که خلیم کیف کردید

من و بهار هم ماشنی برقی 3 دور سوار شدیم!

ساعت 6 بود که از پارک اومدیم بیرون و  تصمیم گرفته شد

که بی توقف تا سرعین بریم،که رفتیم

باز هم بهار با ما بود و تا تونستیم عکس گرفتیم اما متاسفاه یه توقف کردیم

که نمیدونم کجا بود این شتر رو ملاقات کردیم:

 

(عکس شتر بعدا)

 

و رفتیم تا خود سرعین!

 

و هوا تاریک شده بود ساعت 9 بود.

به سرعت یه سوئیت گرفتیم

که خیلی خوب نبود1

یکمی از لحاظ نظافت بد بود.

 البته یکی از اتاقش فقط

شام هم املت خوردیم:)

عکس شام مونـ

که پیروز خانم (همسر کاک مصطفی)

درست کردنـ:

اخی یادش بخیر:)

اون شب من تو و بهار روی تخت 3 نفره در اتاقی که تمیز بود

خوابیدیم اما به علت وسواس بیش از حد

تمام رو برگی و پتو بالشت ها رو با مال خودمون عوض کردیم:

روز =?utf-8?B?44OH44Kj44K644OL44O8?= のデコメ絵文字

 

فردا صبح زود

ساعت 7 پاشدیم

ومن با بهار و موهای شما و پریا خانوم رو بافتیم

این عکسش:

و بعد به سمت ماشین رفتیم که بریم رامسر 

دریا و دیگر جاها رو ببینیم.

 این بار خودمون ناهار همراه داشتیم

در استارا ایستادیم برای ناهارドット のデコメ絵文字

 

دیگهکم کم اب هوای شمال رو میدیدم که خیلی خوب بود

کنار جاده ایستاده بودیم و ناهار خوردیم

یه اقا که مغازش  روبه رویه جای که مانشستیم داشت

وقتی فهمید ما کرد هستیم خیلی تحویلمون گرفت

میگفت کردا خیلی مهربونن خیلی دوستشون دارم

و مهمون نوازن! برای همین خیلی خوب رفتار کردن

بعدش در شهر نمی دونم کجا(بعد مینویسم)

فوری به سمت دریا روانه شدیم.

ساعت4  بود که رفتیم دریا و

تا ساعت های 7-8 اونجا بودیم.

اولین دریا رفتن مون بود و واقعا خوش گذشت.

بعد همه ایستادیم تا برای شام ری گیری کنیم که همه جز شما پیتزا رو گفتن.بعدش  برای تو و پریا ساندویچ اوردن:)

شب هم یه سوئیت گرفتیم

که واقعا تمیز ترین سوئیتی بود که گرفتیم.

تو کنار بابا در ایوان خوابیدی

اما ما که در روی تخت (من و بهار ) بودیم

گریه های پریا نذاشت درست بخوابیم.

طفلکی پاش حساسیت داشت همش درد میکرد .

روز سوم:

صبح زود بیدار شدیم و پیش به سوی رامسر!

ساعت 9 بود که توقف کردیم بین راه برای  بنزین و گاز ماشینا.

و همه گی بستنی خوردیم،

بعد دیدیدم خونداوهی کاک مطفی پشت مون نیستن

 پس ما عمو عثمان اینا رفتیم عقب تا ببینیم چی شد

دیدیم همه گریه میکنن:((

بعدش فهمیدیم که یه تصادف خیلی کوچولو بود که هیچ کدوم کوچکترین اسیبی ندیدن فقت ترسیده بودن

یکمم ماشین اسیب دیده بود که اونم مشکلی نبود:)

و بعد در رامسر

یه خونه گرفتیم که کنار دریا بود

و فقط 50 متری با دریا فاصله داشت

که راحت میتونستیم بریم دریا

البته قیمتشم بیشتر بود

که 200 تومان  میگرفتن

واسه 1 شب!

یه ناهار درست حسابی  تو خونه خوردیم

و بعدش تصمیم گرفتیم که کجا ها بریم.

بعد شد این که

بچه ها و پدر ها برن تلکابین و اب گرم

مامان ها  و اجی پروین هم برن خرید کنن.

تلکابین که خیلی گرون بود اما سوار شدیم خندونک

ظرفیت هر کدومشون 4 نفره بود که ما

من-شما-بابا -و پسر کاک مصطفی

در یکی

و عموعثمان-بهار-پریا-کاک مصطفی

در اون یکی بودن.

تلکابین رامسر  همه میگن که

از همه تلکابینای شمال بیشتر هیجان داره

چون از یه کوه میره بالا

من در یه تیکه هایی که تکون کوچولو میخورد

این شکلی میشدم:ترسو

و بعد :خسته

 

و شما که یه کوچولو هم نترسیدی

و همش این بودی:عینک

 

اینم عکسی که از تلکابین دارم:

روباه ما در تلکابین:

بعدش  یخ در بهشت پرتقالی خوردیمخندونک

و بعد در برگشت تلکابین بودیم

و بعد ش رفتیم اب گرم که خیلی خوب بود.

(البته اصلا ونی که فک میکردیم نبود)

بعدش به سمت به سوی خانهخواب آلود

مامان هم برامون  یه سری چیز خریده بود:

اینا کادو برای دوستانم

و برای  تو

یه چرخ و فلک خرسی و چوبی که اهنگ میزنه

(عکس بعدا)

برای من یه جعبه صدف:

بقیه بعدا

روژینااااااااا اجازه نمیده بنویسم براتون وبلاگی ها

دیونه ام کرده من رفتم به درود!

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)