خواهرم روژیناخواهرم روژینا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
وبلاگ خواهرانهوبلاگ خواهرانه، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
ژینآژینآ، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

♥نوشه هاییم برای تک خواهر دوست داشتنی ام♥

مهر ماه و تعتیلاتش در کنار عمه حمیده عزیزو فامیل!

1395/7/29 16:32
نویسنده : ژینا
592 بازدید
اشتراک گذاری

از دوم مهر ماه عمه حان عزیز همراه با کاک ربین و داده فریشته به اینجا اومدن،

از همون روز ها هر روز شلوغ شاد و پر از خنده با فامیل!

یک روز یعد از عه جان داده شهین و داده شیدا و کاکا رشی و کاک اکبر عزیز نیز به جمعمان پیوستند

و البته داده  شهین عزیز و داده شیدا ی که تا آخرین روز  بودن با عمه کنارمان بودند

هر شب یک مهمانی و کلی ماجرای بامزه.

 و در طول این روزهای پر مشغله خدا به ما یک تعتیلات عالی بخشید(:

یک تعیلات یک هفته ای که منجر شد به گذراندن چند شب در جیرانمنگه و 2 سنندج!

*****در ادامه مطلب 

 
 
 

niniweblog.com

ناگفته نماند تقریبا در تمام روزها زیلان و آمیار  همبازی تو بودند

و هیچ وقت حوصله ات سر نرفت!:

4 مهر -ناهار و شام در منزل عمو رضا

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

 چند شب در کنار عمو عطا، در باغ و در منزل

یک شب در کنارمامه فریدون و خانواده شون)

که شما با پشکو دوست شدید،

یک شب در منزل عمو نصیر که با زیلان همراه بودی

1 شب در منزل در کاک یحی (نسبتشان را متاسفانه نمیدانم!)

پدر میگوید:کاک یحی کاک رشید!

niniweblog.com

و اما چند شب بعد،عمه جان تصمیم گرفتند

به تهران بروند و سری به عمه نگار و.. بزنند

کاک اکبرآنها را همراهی میکرد، ان هفته نیز مدرسه کاملا تعتیل بود!

(ماه محرم و پنج شنهب و جمعه!)

به پیشنهاد داده شیدا و داده شهین

ما هم چند روز با آنها به جیرانمنگه رفتیم!

و خوشبختانه کاک منوچهر و خانوواده اش هم تصمیم به همراهی ما گرفتند

که میتوانم اعتراف کنم تا به عمرت اینقدر پشت سر هم باز ی نکرده ای!

دوست و همبازی اصل تو در این 3 روز

روژین عزیز دختر وسط کاک منچهر بود که

در کنارش به تو خیلی خوش گذشت

 

ساعت 8 بعد از ظهر یود که رسیدیم و فقط به انواع باز یخم شد:

 

آن روز انقدر باز ی کردیم که نمیدانم اصلا چطور گذشت!

شب همه آنقدر خسته بودیم که نرسیده به رخت خواب خوابمان برد!

روز دوم:

صبح که از خواب بیدار شدید  با روژین در حیاط مشغول بازی خنده داری شدید

که تمام مدت صدای خنده ی تان به خانه می آمد!:

و اما بعد از خستگی فراوان از بازی رو دیوار با اژین نشستید و

با دو دختر همسایه بغلی(سیما و سایده) دوست شدید!

بعد از ناهار دوباره رفتید دور اطراف(رودخانه و باغو..)

در اطراف روستای باز ی کردید و ساعت3 برگشتی  و در خانه 

دوباره بازی جدیدی اختراع کردید وکه خیلی ادامه داشت!

ما به همراه مادان و داده شدیا و داده شهین

سری به قبرستان رفتیم  و فاتحه خواندیم که بعد از برگشتن

دیدیم که هنوز باز یشما گرم گرم است!(ساعت 6)

اونشب هم به خوب یگذشت و عصر روز بعد

قرار بر این شذ که ما همراه داده شیدا و داده شهین

به سنندج برویم که عمه جان و.. نیز می آیند سنندج

 تمام روز را در اطراف روستا دور زدید و باز یکردید

و عصر ساعت6/5 زمان خد حافظی از این دوستان 

پر شور و شوق رسیده بود:

4 شنبه:

نزدیکی های شب به سنندج و منز کاک رشید رسیدیم

و من در طبقه ی پاین به درس خوانندن مشغول شدم!

و تو هم به بازی کردن با خودت!

ساعت 9 شب عمه حمیده جان و دختر و پسرشان رسیدند.

بعد از دیدین یک فیلم از عروسی سوئدی که کاک رشید رفته بود

بعد شام تو رفتی باز ی کنی و وقتی اومدیم دیدیم خوابیدی،

و اون شب رو به خونهی داده شهین اینار فتیم 

ساعت 12 بود و تو هم بیدار شدی!

برای همین با عمه،بابا و داده شهین رفتیم پیاده رویی تا نزدیکی های یک پارک

خیلی خوش گذشت و واقعا چسپیدپیاده روی در شب در یک هوای خیلی خوب

صبح روز بعد تو همراه مادر و داده شیدا وداده فریشته رفتید خرید

و اسه یناهار برگشتید و شلم دست پخت داده شهین که خیلی چسپید

بعد ناهار شما دوباره رفتید خرید و من و عمه و داده شهین خونه مندیم و تلویزیون دیدم

وقتی برگشتید بجز کلی لباس با یک جفت کفش صورتی خیلی قشنگ مواجه دیم!

که واقعا دوست داری و عاشقشی!

البته چون با دمپای رفته بودی مجبور شدن برات کفش بخرن(خخخ)

 

شب بعد هم به اثرار عمه جان اونجا موندیم کلی عکس یادگاری بامزه گرفتیم

و ضبح روز بعد بعد از  بعد از خداحافظ یاز عمه جان به سقز برگشتیم

به امید اینکه عمه جان حالش بهتر و بهتر بشه

ماه خیلی خوب و پر سر و صدایی وبد

پسندها (1)

نظرات (0)