مهر ماه و تعتیلاتش در کنار عمه حمیده عزیزو فامیل!
از دوم مهر ماه عمه حان عزیز همراه با کاک ربین و داده فریشته به اینجا اومدن،
از همون روز ها هر روز شلوغ شاد و پر از خنده با فامیل!
یک روز یعد از عه جان داده شهین و داده شیدا و کاکا رشی و کاک اکبر عزیز نیز به جمعمان پیوستند
و البته داده شهین عزیز و داده شیدا ی که تا آخرین روز بودن با عمه کنارمان بودند
هر شب یک مهمانی و کلی ماجرای بامزه.
و در طول این روزهای پر مشغله خدا به ما یک تعتیلات عالی بخشید(:
یک تعیلات یک هفته ای که منجر شد به گذراندن چند شب در جیرانمنگه و 2 سنندج!
*****در ادامه مطلب
ناگفته نماند تقریبا در تمام روزها زیلان و آمیار همبازی تو بودند
و هیچ وقت حوصله ات سر نرفت!:
4 مهر -ناهار و شام در منزل عمو رضا
چند شب در کنار عمو عطا، در باغ و در منزل
یک شب در کنارمامه فریدون و خانواده شون)
که شما با پشکو دوست شدید،
یک شب در منزل عمو نصیر که با زیلان همراه بودی
1 شب در منزل در کاک یحی (نسبتشان را متاسفانه نمیدانم!)
پدر میگوید:کاک یحی کاک رشید!
و اما چند شب بعد،عمه جان تصمیم گرفتند
به تهران بروند و سری به عمه نگار و.. بزنند
کاک اکبرآنها را همراهی میکرد، ان هفته نیز مدرسه کاملا تعتیل بود!
(ماه محرم و پنج شنهب و جمعه!)
به پیشنهاد داده شیدا و داده شهین
ما هم چند روز با آنها به جیرانمنگه رفتیم!
و خوشبختانه کاک منوچهر و خانوواده اش هم تصمیم به همراهی ما گرفتند
که میتوانم اعتراف کنم تا به عمرت اینقدر پشت سر هم باز ی نکرده ای!
دوست و همبازی اصل تو در این 3 روز
روژین عزیز دختر وسط کاک منچهر بود که
در کنارش به تو خیلی خوش گذشت
ساعت 8 بعد از ظهر یود که رسیدیم و فقط به انواع باز یخم شد:
آن روز انقدر باز ی کردیم که نمیدانم اصلا چطور گذشت!
شب همه آنقدر خسته بودیم که نرسیده به رخت خواب خوابمان برد!
روز دوم:
صبح که از خواب بیدار شدید با روژین در حیاط مشغول بازی خنده داری شدید
که تمام مدت صدای خنده ی تان به خانه می آمد!:
و اما بعد از خستگی فراوان از بازی رو دیوار با اژین نشستید و
با دو دختر همسایه بغلی(سیما و سایده) دوست شدید!
بعد از ناهار دوباره رفتید دور اطراف(رودخانه و باغو..)
در اطراف روستای باز ی کردید و ساعت3 برگشتی و در خانه
دوباره بازی جدیدی اختراع کردید وکه خیلی ادامه داشت!
ما به همراه مادان و داده شدیا و داده شهین
سری به قبرستان رفتیم و فاتحه خواندیم که بعد از برگشتن
دیدیم که هنوز باز یشما گرم گرم است!(ساعت 6)
اونشب هم به خوب یگذشت و عصر روز بعد
قرار بر این شذ که ما همراه داده شیدا و داده شهین
به سنندج برویم که عمه جان و.. نیز می آیند سنندج
تمام روز را در اطراف روستا دور زدید و باز یکردید
و عصر ساعت6/5 زمان خد حافظی از این دوستان
پر شور و شوق رسیده بود:
4 شنبه:
نزدیکی های شب به سنندج و منز کاک رشید رسیدیم
و من در طبقه ی پاین به درس خوانندن مشغول شدم!
و تو هم به بازی کردن با خودت!
ساعت 9 شب عمه حمیده جان و دختر و پسرشان رسیدند.
بعد از دیدین یک فیلم از عروسی سوئدی که کاک رشید رفته بود
بعد شام تو رفتی باز ی کنی و وقتی اومدیم دیدیم خوابیدی،
و اون شب رو به خونهی داده شهین اینار فتیم
ساعت 12 بود و تو هم بیدار شدی!
برای همین با عمه،بابا و داده شهین رفتیم پیاده رویی تا نزدیکی های یک پارک
خیلی خوش گذشت و واقعا چسپیدپیاده روی در شب در یک هوای خیلی خوب
صبح روز بعد تو همراه مادر و داده شیدا وداده فریشته رفتید خرید
و اسه یناهار برگشتید و شلم دست پخت داده شهین که خیلی چسپید
بعد ناهار شما دوباره رفتید خرید و من و عمه و داده شهین خونه مندیم و تلویزیون دیدم
وقتی برگشتید بجز کلی لباس با یک جفت کفش صورتی خیلی قشنگ مواجه دیم!
که واقعا دوست داری و عاشقشی!
البته چون با دمپای رفته بودی مجبور شدن برات کفش بخرن(خخخ)
شب بعد هم به اثرار عمه جان اونجا موندیم کلی عکس یادگاری بامزه گرفتیم
و ضبح روز بعد بعد از بعد از خداحافظ یاز عمه جان به سقز برگشتیم
به امید اینکه عمه جان حالش بهتر و بهتر بشه
ماه خیلی خوب و پر سر و صدایی وبد