تولد 8 سالگی روژینــــآ
همین بهانه های کوچکـ(:
و این روزها یی مانده به هشت ساله شدنت، تمام دغدغه هاییت عروسک ها و بازی کردن با آنها است و چقدر شادی و سرگرم میشویی با یک مشت عروسک! و چقدر زیباست همین بهانه های کوچک برای شادی بودن تو همیشه شاد بمان عشق بی همتای من! نازنینم پیشاپیش تولدت مبارک! ...
ورود به ابان ماه 1395
مهر ماه و تعتیلاتش در کنار عمه حمیده عزیزو فامیل!
از دوم مهر ماه عمه حان عزیز همراه با کاک ربین و داده فریشته به اینجا اومدن، از همون روز ها هر روز شلوغ شاد و پر از خنده با فامیل! یک روز یعد از عه جان داده شهین و داده شیدا و کاکا رشی و کاک اکبر عزیز نیز به جمعمان پیوستند و البته داده شهین عزیز و داده شیدا ی که تا آخرین روز بودن با عمه کنارمان بودند هر شب یک مهمانی و کلی ماجرای بامزه. و در طول این روزهای پر مشغله خدا به ما یک تعتیلات عالی بخشید(: یک تعیلات یک هفته ای که منجر شد به گذراندن چند شب در جیرانمنگه و 2 سنندج! *****در ادامه مطلب ناگفته نماند تقریبا در تمام روزها زیلان و آمیار همبا...
تولد نارینو رامان عزیز.....
کلی چیز!(سفر به شمال)
سلآمــــ عزیزمــ کلی چیزا باید بگمــــــ شرمنده خیلی دیر شدها ف اول از همه سفر مون به شمال: چند تا از بهترین دوستای بابا قرار گذاشتن که به هورامان بریم اما متاسفانه جور نشد:( اما به جاش گفتن که میریم شمال پس ما با خانواده های عمو عثمان حامدی و کاک مصطفی بهروش به سوی شمال راه افتادیم! روز 20 مرداد 95 راه افتادیم ساعت 8 و نیم راه افتادیم چون قرار بود همه ساعت 9 ترمینال باشن خیلی هیجان داشتی که قراره 1-2 هفته اونجا بمونیم خلاصه در تمینال همدیگه رو ملاقات کردیم و همونجا بهار دخت...